سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلتنگی ها

یاد دارم در غروبی سرد سرد!      

یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد : کهنه قالی میخرم

دست دوم جنس عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

گر نداری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی زد و بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست ؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقاً مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت : آقا سفره خالی میخرید ؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/15ساعت 9:57 صبح توسط درخت بی برگ نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ