دلتنگی ها
در روزگاری که هزینه ی حتی کلامی را باید داد بهتر آن است که سکوت پیشه کنیم... این روزها عجیب هوای دلم بهاری است باتمام وجود شکوفه میدهم سبز...سبز... تازگی و طراوت را بازدم میکنم و هربار جهان از وجود من تازه میشود...
بوی بهار می آید... میشنوی...؟ بوی جوانه زدن از زیر خاک... طراوتش را با تمامی وجود جذب میکنم... از وجودم تازگی تراوش میکند... حال من نیز اماده ی جوانه زدنم... تا شکوفا شدن اندکی فاصله است...
باید که شیوه سخنم را عوض کنم شد شد ، اگر نشد دهنم را عوض کنم گاهی برای خواندن یک شعر لازم است روزی سه بار انجمنم را را عوض کنم از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم در راه اگر به خانه یک دوست سر زدم این بار شکل در زدنم را عوض کنم منصور هم اگر شوم از روی احتیاط بر اوج دار خود رسنم را عوض کنم وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من وقت است قیچی چمنم را عوض کنم پیراهنی به غیر غزل نیست در برم گفتی که جامه کهنم را عوض کنم دستی به جام باده و دستی به زلف یار پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود باید تمام آنچه منم را عوض کنم دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست روزی که شیوه ی کهنم را عوض کنم باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم مرگا به من که با پر طاووس عالمی یک موی گربه وطنم را عوض کنم وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند باید چراغ مه شکنم را عوض کنم عمری به راه نوبت ماشین نشسته ام امروز می روم لگنم را عوض کنم تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد روزی هزار بار فنم را عوض کنم با من برادران زنم خوب نیستند باید برادران زنم را عوض کنم دارد قطار عمر کجا می برد مرا یا رب عنایتی ترنم را عوض کنم ور نه ز حول مرگ زمانی هزار بار مجبور می شوم کفنم را عوض کنم ناصر فیض ، با الهام از علی داوودی: هر شب میان مقبره ها راه می روم شاید هوای زیستنم را عوض کنم مرسی از منتظر مهدی که منو به سمت این مطلب سوق دادند.
چفیه در دل شب سجاده نماز عشق بود. زیرانداز در هنگام استراحت و ملحفه در هنگام خواب. در زیر آفتاب شدید و خواب غیلوله سایبان بود. چفیه در هنگام شناسایی منطقه و جنگهای چریکی نقاب میگشت. در هنگام نیاز بند اسلحه، کمربند و فانسقه ای بود. صبح و ظهر و شام سفره میشد. هنگام حمام حوله میشد، هنگام گرما عرق گیر، هنگام سرما شال کمر بود محافظ گرد و خاک بر روی صورت بود. هنگام نبردی همچو شال برگردن بسیجی میدرخشید، اما زمانی که عملیات تمام میشد چفیه خون آلود بود و آن بسیجی شهید. زمانی که منطقه جنگی به شیمیایی آلوده میگشت پارچه نمناکی بود جلوی بینی . چفیه در زمزمههای دل شب میزبان بود، میزبان اشکهای عاشقان پیش بند آرایشگاههای صلواتی، در موقع لزوم طناب، هنگام مجروح شدن برانکارد، باند زخم، هنگام دستگیری دشمن دستبند و چشم بند، بقچه حمام ، وسیله آتل بندی یک مجروح، تور ماهیگیری در کنار اروندرود و در هنگام گرما بادبزن و ..... دلم چقدر برای مناطق جنگی تنگ شده
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |