دلتنگی ها
نمیدونم شاید من قرار بوده خیلی زمان دور به دنیا بیام مگه میشه یه دختر اینقدر جدا از هم دوره های خودش! گیره زدن که عین حاج خانوما! ترجیح دادن لباسای گشادو راحت به لباسای چسبون! کفشای راحت ولی زنونه(که نتیجه مشخصه چی میشه آخه با چادر نمیشه اسپرت ورزشی پوشید یه جوریه) آرایش کردن نهایت یه رژ و مداد اونم کم رنگ که فقط خودم میفهمم زدم حتی غذا پختنم سبک قدیمه قاطی کردن چیزای خوشمزه عین مامان بزرگا اکثر اوقاتم بد نمیشه نتیجه فقط تو اسم غذا میمونم مثلا وقتی شوهرم میخواد بگه فلان غذا رو درست کن باید تاریخ بگه چون غذاهام اسم نداره اکثرن اسمشون خوراکه تازه دیشب یه خوراکی درست کرده بودم تند در حدی که خودم نتونستم بخورم ولی شوهرجان دوست داشت تهشم گفت تو خیلی سردی غذاهای به این تندی ام درست میکنی منم کلی خلاجتم اومدخب چکار کنم ادویه جدید خریدم از جنوب دستم نبود چقدر تنده اولش یه قاشق پر ریختم بعد احساس کردم کمه یه قاشق دیگه ریختم کاش یک لونه داشتم قد رویام اونقدی که توش احساس راحتی کنم اونقدی که نگران اجاره خونه و قسطاش نبودم اونقدی که نگران سر سال و اثاث کشی نبودم اونقدی که.... حالم بد گرفته است سخته اینجا نون با منت خوردن... لحظه هایم پرشده از تکرار یاد کسی که یادش با دیگریست... خسته ام... میشود کمی این کوله بار دلتنگی را تو به دوش بگذاری؟ شاید آنوقت خسته از دنیا بنشینم و یک فنجان چای مهمانت کنم...
بهترین یافته چیست؟ سالها بود بوی موسیقی باران دارد سید علی میرافضلی روز گاری در این محیط من نام دیگری داشتم...و دوستان دیگری...شاید هنوز کسی نام خاطرات دانشجویی را بخاطر اورد کاربری که خودش را حذف کرد بخاطر تهمت های تو و امثال تو...انسان های متعصبی که نام دین را خراب کرده اند!!! گناه من چه بود؟؟؟این که تو جواب سوالم را نمیدانستی!!! گناه من بود یا تو؟؟؟ نمیخواهم زیر سوال ببرمت انچنان که مرا بردی فقط میخواستم یاداوری کنم من هنوز به جواب نرسیده ام! چرا بعد شنیدن نام خامنه ای صلوات میفرستی؟حال انکه بعد شنیدن نام دوازده امام اینگونه نیستی؟؟؟ چرا بعد از حضرت محمد چنین رسمی باید از دوازده امام بگذرد و به ایشان نائل شود؟ بیا و این بار بدون تعصب کمی فکر کن و جواب بده!!! درخت بی برگی روزی بی برگ شد که تو و امثال تو عقایدش را به جرم پرسیدن تنها یک سوال له کردی! این بار تنها با عقلت جواب بده! من منتظرت هستم!
گامهایی که نُت گم شده ی باران است.
که این پنجره
با آجر و سیمان و ستون فرق نداشت
باز میشد، اما
در نسیمش گره هیچ دلی بسته نبود.
عشق میآید و
تا سقف به سیلاب فرو میبَرَدت
اتفاقی است
که افتادن آن دست تو نیست
و اگر پای گرفت
اختیارات ترا
صرف بیخویشتنی خواهد کرد.
و از آن روز به بعد
قفل هر پنجره را بگشایی
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |